چشمهایم را میبندم و جهان سراسر فرو میریزد پلک هایم را باز میکنم
و همه چیز دوباره جان میگیرد
گمان میکنم در ذهن خودم ساخته باشمات ستارهها هنوز در رقصاند ،
آبی ، قرمز و سیاهی مطلق هجوم میآورد چشمهایم را میبندم
و جهان سراسر فرو میریزد خواب دیدم مرا به بستر بردی ،
طلسم شدم برایم آوازی خواندی ، جادو شدم و مرا بوسیدی ،
دیوانه شدم گمان میکنم در ذهن خودم ساخته باشمات
خدا از آسمان سقوط میکند ، جهنم آتش میگیرد
مردان خدا ،
مردان شیطان خروج میکنند
چشمهایم را میبندم و جهان سراسر فرو میریزد
خیال کردم دوباره میآیی ،
گفته بودی که میآیی اما پیر میشوم ،
و نامت را از یاد میبرم گمان میکنم در ذهن خودم ساخته باشمات
کاش عاشق مرغ تندر بودم دست کم بهار که میآید
دوباره غوغا میکند چشمهایم را میبندم
و جهان سراسر فرو میریزد
گمان میکنم در ذهن خودم ساخته باشمات
شاعر:سیلویا پلات ترجمه:سینا کمال آبادی
ترجمه دوم:
چشمهایم را میبندم و تمام جهان میمیرد
پلک میگشایم و همه چیز از نو زاده میشود
به گمانم تو را در ذهنم ساختهام
ستارهها رقصان با جامههای آبی و سرخ بیرون میزنند
و سیاهی مطلق چهار نعل درونشان میتازد
چشمهایم را میبندم و تمام جهان میمیرد
خواب دیدم در بستر سحرم میکنی برایم از ماه میخوانی
و مرا دیوانهوار میبوسی به گمانم تو را در ذهنم ساختهام
آسمان وارو میشود،
دیگر شعلههای دوزخ نیست فرشتهها و شیاطین، خارج شوید!
چشمهایم را میبندم و تمام جهان میمیرد
میبینمات که به راهی برگشتهای که میگفتی
اما من پیر میشوم و نام تو را از یاد میبرم
به گمانم تو را در ذهنم ساختهام
باید به جای تو عاشق پرندهی طوفان میشدم
دست کم وقتی بهار میآید،
آنها دوباره میغرند چشمهایم را میبندم
و تمام جهان میمیرد به گمانم تو را همیشه در ذهنم ساختهام.
دختر دیوانه
شاعر:سیلویا پلات ترجمه:پگاه احمدی